روزی ارمیا با دادن قرصی نان به صاحب یک کشتی، از او خواست تا او را از آب عبور دهد. اما صاحب آن کشتی نان را داخل آب پرتاب کرد و گفت؛ تکه های نان در زیر پای ما خرد می شود و فایده ای ندارد. مدتی بعد عذاب الهی نازل گشت و خشک سالی تمام مناطق را در برگرفت، تا جایی که آدمیان برای نجات از مرگ، یکدیگر را می خوردند و تا جایی که مادران فرزندان خود را می کشتند و گوشتشان را می خوردند.
ارمیا با دیدن این وضع و مرگ کودکان بی گناه که توسط مادران انجام می شد، دست به دعا برداشت و از خداوند خواست تا از گناه صاحب کشتی درگذرد و به خاطر یک گنهکار آنها را عذاب نکند. پروردگار نیز به خاطر دعای ارمیا عذاب را از آن قوم دور کرد.